۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

سيمين بهبهاني


بچه ها، صبحتان به خیر سلام

درس امروز، فعل مجهول است
فعل مجهول چیست ؟ می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است

در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ ،می لغزید
صوت ناساز آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید

ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زان میان صدا کردم

ژاله از درس چه فهمیدی ؟
پاسخ اوسکوت بود و سکوت
" د جوابم بده ! کجا بودی ؟
رفته بودی به عالم هپروت ؟

خنده ی دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران

خشمگین انتقام جو گفتم:
بچه ها گوش ژاله سنگین است !
دختری طعنه زد که نه جانم!
درس در گوش ژاله یاسین است

باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پيگير میرسید به گوش
زیر آتشفشان دیده من
ژاله ارام بود و سرد و خموش

رفته تا عمق چشم حیرانم،
آن دو میخ نگاه خیره ی او
موج زن، در دو چشم بیگنهش
رازی از روزگار تیره ی او

آنچه در آن نگاه میخواندم
قصه ی غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود:

فعل مجهول، فعل آن پدري است
که دلم را ز درد، پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد

شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیر خوار من نالید
سوخت در تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید

در غم آن دو تن، دو دیده ی من
آن یکی اشک بود و اين خون بود
مادرم را دگر نمیدانم
که کجا رفت و حال او چون بود

گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله ي او
شسته میشد به قطره ها ی سرشک
چهره ی همچو برگ لاله ی او

ناله ی من به ناله اش آميخت
که غلط بود آنچه من گفتم

درس امروز، قصه ی غم تو ست
تو بگو من چرا سخن گفتم

فعل مجهول فعل آن پدری است
که تو را بي گناه مي‌سوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر